- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
هر دم و بازدمـش آیـه و تکـبیـر فقط بگـذارید کـند سـجـده دلـی سـیـر فقط بعد این سجده اگر خواست ببندد قامت ضرب شلاق نبـندیـد به این پـیر فقط این عبا نیست که افتاده زمین پیکر اوست مانده از قاب تنش، سایۀ تصویر فقط پلک او حوصلۀ بار ندارد زخمی است مژه میریزد از این اشک سرازیر فقط در سیه چال سر از سجده که بر میدارد کاش جـایی نکـند گـردن او گـیر فقط انحـنـای کـمـرش بیـشتـر از قبل شده بالـش زیـر سـر او شده زنجـیـر فقط کاشکی موقع دفـنش بدنش را نکـشند یا بگـیـرند تنـش را همه از زیر فقط یک نفر هفت کفن داشت ولی کرببلا یک نفر شد کفنش نیزه و شمشیر فقط
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
شیعیان وقت عزا شد، مصطفیٰ نالان شده در غمِ موسی بن جعفر، فاطمه گریان شده گشته مسموم از رُطَب، با جَبر هارونِ لعین در، درونِ سینهٔ تنگـش نَفَـس پنهان شده نالهٔ اهل سـما پـیچـیـده در گـوش زمـان گوئیا هـفت آسمان در ناله و افـغان شده نوحهخوان گشته ملائک، عرشیان در آه و وا چون غریبی کُشته در مُلکِ غریبستان شده لـحــظـههـای آخــرِ آن سـیّـدِ والامــقــام واژهٔ غربت زِ قربش، واله و حیران شده چونکه کاظم غرقِ در حمد الهی گشته وُ ذکر و نجوایِ لبَش، یا حَیُّ و یاسبحان شده ناگـهـان پـیـکِ اَجَـل آمـد به بـالـین امـام خیره برسمتِ بقیع، آن خسروِ خوبان شده زد صدا مادر بیا، من هم غریبم چون حسین وامـصیبتْ قـتلگـاهم، گـوشهٔ زندان شده چشمم از زهرِ ستم تار و دلم در پیچ وتاب پیکـرِ تبدارم از ظلم و جـفا بیجان شده (فیضیا) ختمِ مصیبت کن، دلم آتش مَزَن مادرش زهرا به بالینِ پـسر مهـمان شده
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
شـانههای آسـمان لـرزید از بـار غمت دیدۀ افـلاکـیـان شد ابـر خـونـبار غمت عرش حق زد ناله و افتاد بر روی زمین خُرد شد ارکـان آن در زیر آوار غمت پیکرت تشیع شد بر دوش زخمی نسیم شد مشام عرش پُر از عطر سرشار غمت عرش حق شد کاظمیه، نوحه خوان شد جبرئیل تا طـنین انـداز شد امروز اخـبار غمت آسمـانها زیر تابـوتت کـمر خم کردهاند ریخـتـند افلاکـیان در پای دیوار غـمت حـنجـر مرثـیهام زخمی داغ روضهات پیکـر شعـرم اسـیـر درد بسیار غـمـت میتوان دیوان نوشت از جوهر اشک شما صد غزل مرثیه شد در بین آثار غمت رشـتۀ عـشق تو را بین کـلافی بـستهام تا که باشم مـوجب گرمی بازار غـمت مدخل باب المرادت پنجره فولاد ماست تذکره میخواهد امشب این گرفتار غمت
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام موسی کاظم علیهالسلام
سـلام حـضـرتِ دلـدارم اَیُّـهَـاالکاظم سـلام حق به تو ای یـارم اَیُّهَاالکاظم گدایت آمده مضطر دوباره اِرحـمنی ای از ازل سر و سالارم اَیُّهَاالکاظم نـشـسـتهام به امـیـد نـگـاه پُر مهـرت غـریقِ در مـحـن و زارم اَیُّهَاالکاظم دوبـاره با نـظـری فـاطـمی عزیزالله تو بـاز کن گـره از کارم اَیُّهَا الکاظم بیا به جانِ رضا جـانـتان پـناهم باش بـبـیـن غـریب و گرفتارم اَیُّهَاالکاظم در این زمانۀ پُر جرم و دلفـریـبیها بـیـا تـو بـاش نـگـهـدارم اَیُّـهَاالکاظم مرا ردم نکن ای بابِ شهر حاجتها اگـرچـه خـادمِ سـربـارم اَیُّهَـاالکـاظم بدون تو به خداوند پوچِ محض هستم گُـلِ هـمـیـشـه بـهــارم اَیُّـهَـا الـکـاظم محـبـتت به خـدا آبرو به من بخـشید تـویـی دلـیــلِ وقــارم اَیُّـهَــاالـکـاظـم دلیلِ عـاشـقیام عـشقِ بیمثالَت شد شـدی تو زیـنتِ اشـعـارم اَیُّهَاالکاظم خـدا کـند که شود خرجِ سفـرهات آقا تــمــامِ دار و نــدارم اَیُّـهَـاالـکــاظــم رسیده فصل عزای تو ای گلِ زهـرا ز مــاتـمِ تـو عــزادارم اَیُّـهَـاالکـاظـم روان شده ز غمت اشک چشم من آقا بـبـیـن کـه ابـرِ بـهـارم اَیُّـهَـاالکـاظـم دوباره گـوشۀ زنـدان جای تو گردید وخـیـمِ حـالِ تـو سـردارم اَیُّهَاالکاظم اسیر ضربِ لگدها و ضربت سیـلی شـدی عـزیـز و نـگـارم اَیُّهَـاالکـاظم نمانده از بدنت بر سرت چه آمده است؟ بـگـو امـامِ بـزرگـوارم اَیُّـهَـا الکـاظم مـیـان پـنـجـۀ کُـفّـارِ ظـالـمِ افــتــادی دهـد داغِ تــو آزارم اَیُّـهــَا الـکــاظـم
: امتیاز
|
زبانحال امام موسی کاظم علیهالسلام قبل از شهادت
در دل تاریک زندان مثل شمع روشنم لحظه لحـظه، ذرّه ذرّه، آب گردیده تنم بس که لاغر گشتهام چون میگذارم سر به خاک خصم پندارد که این من نیـستم پیراهنم در سیه چال بلا با دوست خلوت کردهام این نماز این حال خوش این اشک دامن دامنم هر که زندانی شود باید ملاقاتش روند این که ممنوع الملاقات است در زندان، منم قاتل دل سنگ میخندد به اشک دیدهام حـلقـۀ زنجـیر میگـرید به زخم گردنم بس که جسمم آب گشته مثل شمع سوخته محـو گـشته جای نقـش تـازیانه بر تـنم روزهدارم، وقت افطار است و گویی قاتلم کرده با خرمای زهر آلوده قصد کُشتنم گاه گاه از ساقهای پای من خون میچکد بس که پا سائیده گـشته بین کند و آهنم دوستان! از گریۀ من حبس هم آمد به تنگ با وجـود آنکه خـندیـدم به روی دشمنم
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام موسی کاظم علیهالسلام
پیش او وقت گدائی صحبت از سوگند نیست چندمین بار است،یا…، نه صبحتی از چند نیست ذکر یا باب الحوائج، جان گرفت از جود او بِشْر حافی بیسبب با ذکر او خرسند نیست ظلم شد در حق این آقای مظلوم و غریب حق او را بین ما جمعی که بشناسند نیست گرچه دلتنگ رضاجان است در زندان ولی درد این آقا یـقـیناً دوری از دلبـند نیست کظم غیظ از درسهای مکتب پُر نور اوست حاصل رنجدیدنش چیزی به جز لبخند نیست ایـنـقـدر زنجـیـر دور گردن او بسـتهاند روی تن از دست این زنجیر، گردن، بند نیست در حقیقت این سیه چال است زندانی اوست پس نباید گفت در بند است او دربند نیست
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام موسی کاظم علیهالسلام
بین هجـومی از خـفـقـان در سیاه چال پـیچـیده باز صـوت اذان در سیاه چال در پـشت ابر کـیـنۀ ظـلـمت پـرستها خورشید کرده چهره نهان درسیاه چال قـلبی که قـبلۀ همه عـشاق عـالـم است افتاده است از ضـربـان در سـیاه چال ای مــاه روزهدار خــدا، بـا لـبــان تـو هر روزِ سال شد، رمضان در سیاه چال دارد به حال وروز تو خون گریه میکند زخمی که باز کرده دهان، در سیاه چال لب تـشـنه بودی و سر تو داد میزدند خولی و شمر و زجر وسنان در سیاه چال چـرخـیـد بـا اصـابـت هـر تـازیـانـهای دور سرت زمین و زمان در سیاه چال بـا اقـتـدا به حـضـرت مـادر نـمـاز را این بار هم نشسته بخوان در سیاه چال ما نان ز دستهای کریم تو میخوریم گرد از عبای خود بتکان در سیاه چال سهـم دعـای هر شب عـجـل وفـاتیات شد غربت و سپردن جان در سیاه چال
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام موسی کاظم علیهالسلام
خـدا بر پا کند در عـالـمِ بالا عـزایت را نـدارد کـوه تـابِ بــردبـاریِ بـلایـت را تورا محصور کردند و نداستند در سجده ملک میدید در عرشِ الهی رد پایت را صدای هتکِ حرمت هرچه میپیچید در زندان در و دیوار نشنید از لبانت جز دعایت را برای تکیه دادن ای پدر، دردانه میخواهی ولی افسوس دارد میلهها حکمِ عصایت را رسید ابرِ سیاهی باز بالایِ سرت ای نور چه حرفی کرده بارانی دوباره چشمهایت را؟
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام موسی کاظم علیهالسلام ( توصیف حرم کاظمین )
دوبـاره چـنـگ زدم دامن خـراسان را به کـاظـمین رساندم صدای لـرزان را برای حـاجت کوچـک نـمیروم آن جا دریـغ اگر که بگـویم به او غـم نان را منی که هیچ نـدارم برای عـرض ادب چه تحفهای ببرم پیشکش کنم؟ جان را دو پادشاه به یک سرزمین نمیگـنجـند کـنـار هم به خـدا دیدهام دو سلطان را که دیده در وسط آسمان دو تا خورشید؟ کـه دیـده پـا قــدم آفـتــاب، بــاران را؟ ببـین چه بخت بلندی! به دست کوتاهم گرفتـهام من بیدست و پا دو دامان را ببین کسی که خودش میهمان زندان بود چه بیمـضایـقه دارد هوای مهـمان را به چشم دیده اسیری ست در دل زندان به چشم دل به اسیری گرفته زندان را بر او که لحظه به لحظه مسافر عرش است گماشته است چه دیوانهای نگهبان را؟ براو چگونه اثر کرده زهر؟ در عجبم! که خلق در نفـسـش دیـدهاند درمان را کـریـم ترجـمۀ دیگـر ابـوالحـسن است که جمع دیـدهام اطراف او فـقـیران را وداع با حرمش ساده نیست، حق دارم عـقـب عـقـب بـروم تـا ته خـیـابـان را
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
دخیل بسته فلک بر ضریح زنجـیرش نـمـاز گـریه کـنـد با نوای تـکـبـیـرش دلِ شـکـسـتـۀ او آیـهای مـقـطـعه بـود که هیچ سوره نیـاورد، تاب تفـسیرش چگـونه حـلـقۀ آهـن گرفت حلـقـش را چرا به گوشۀ زندان؟ چه بود تقصیرش؟ چگونه زهر هلاهل، به زخمۀ الماس به نازنین جگرش، مینوشت تقدیرش در اوج غربت و دور از وطن شده تشییع قلم به شرم در آمد، ز شرح تصویرش عجب که حامل عرش است دوش چار غلام زبان گـشوده حقـیری برای تحقـیرش شبیه جد خودش روی خاک پرپر شد شبـیه جد خـودش زنده مانده تاثـیرش
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام موسی کاظم علیهالسلام
تو را بردند نامردان؛ از این زندان به آن زندان شدی با خونِ دل مهمان؛ از این زندان به آن زندان شنیدم در غل و زنجیر با توهینِ پی در پی تو را انداخت زندانبان از این زندان به آن زندان مناجاتت دو چندان شد! پس از هر سجدهات می رفت صدای جذبۀ قرآن؛ از این زندان به آن زندان به جای آه و نفرین ذکر میگفتی و جاری شد دعای بارشِ باران؛ از این زندان به آن زندان عبایت را کشیدند و امان از هتک حرمتها شدی حیران و سرگردان؛ از این زندان به آن زندان به دست سِندی بن شاهِک ملعون زمین خوردی بمیرم! با تنی لرزان؛ از این زندان به آن زندان سکوت و کظم غیظَت، زهرِ دشمن را دو چندان کرد چه مظلومانه دادی جان؛ از این زندان به آن زندان به یادِ جدّ لب تشنه گلویَت سوخت و خواندی چه روضه با لبِ عطشان؛ از این زندان به آن زندان!
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
آمد به لبش جان و شبش را سحری نیست جز مرگ به لبهاش دعای دگری نیست بر دوست و دشمن همه آن خیر رسانده شایستۀ این مرد خدا خونجگری نیست سخت است عـذابت بدهد بیسر و پایی که در دلش از رحم و مروّت اثری نیست شلاق کُنَد گریه بر آن تن که به غیر از زخم و غل زنجیر برایش سپری نیست مـوسـای مـسیـحا نـفـس و بد دهـنان، آه جانکاه تر از این به خدا دردسری نیست این عین شکنجه است قفس را بگشایند وقتی که نه پا، نه پر و بال سفری نیست این کعبه که محتاج طوافش خود کعبه است والله سـزاوار چنین خـیـره سری نیست مـانـده بـدنـش بر پـل بـغـداد نه گـودال از غارت و از سُمّ ستوران خبری نیست تن گم شده در سلـسله نه نیـزه شکـسته صد شکر خدا را به سر نیزه سری نیست
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
همین که آه من از قلب محزون میشود پیدا چنان بغض گلو با اشک، افزون میشود پیدا دلم تا یاد آن داغ جگـر سوز تو میافتد برای مرثیه هر بار مضمون میشود پیدا هزاران سال اجدادم ز داغت گریه میکردند غمت رازیست دیرینه که اکنون میشود پیدا برایت اشک میریزم همان آب زلالی که شبیه شیشۀ تنگی ز بیرون میشود پیدا چه زخم کهنهای در سینه پنهان کردهای اما ز چشمت از غم مادر بسی خون میشود پیدا غـریبانه، شبانه، چار سـرباز و تنی اما سحر خورشید از زندان هارون میشود پیدا
: امتیاز
|
مدح امیرالمؤمنین علی علیهالسلام و فتح خیبر با دست الهی او
عـلی شبیه کسی نیست جز خـداوندش همان خدا که نبودهست و نیست مانندش کسی که حبل خدا بوده، هست و خواهد بود کسی که هر چه شود با خداست پیوندش کسی که قـبلهنما رو به او توقـف کرد کسی که «فزت و ربالعلیست» سوگندش تمام هستی عالم به روی دوش علیست مـدار چـرخـش افـلاک نیـز سربـندش مـیان معـرکه هرگـز ندیـد چـشم کسی که ذوالفـقـار کـند تکـیه بر کـمربندش خدا به دست علی نه، به «دست خود» روزی دری که مـانـع اسـلام بـود را کـنـدش »جمال وجه خدا واحد است» این یعنی: علیست اخم خدا و عـلیست لبخندش
: امتیاز
|
مدح امیرالمؤمنین علی علیهالسلام و فتح خیبر با دست الهی او
گـره کـور که در کار پـیـمـبـر افـتاد باز هم قـرعه به نام یل صفـدر افتاد وقتی از دور در قـلعه تجلّی میکرد یاد آن دست یـدالـلـهـی حـیـدر افـتـاد با خودش گفت که این کار فقط کار علیست ناگهان دلهره از سیـنۀ مضطـر افتاد مثل خواری شد و در چشم فراریها رفت تا عـلـم دست عـلـمـدار پـیـمبر افـتاد طرف قلعه که میرفت خدا پشتش بود جـبـرئیل آمد و زیر قـدمـش پر افتاد مرحب آمد که شود سدّ ره خیر ولی «هٰا علیٌ بَـشرٌ کیفَ بَشر» شر افتاد تیغ ابروی علی خم شد و مرحب جان داد ده قدم مانده به شمشیر دو سر، سر افتاد با خدا رفت و دم « نَصرُ مِنَ اللّٰه» گرفت سورۀ فـتـح به جـان در خـیـبـر افتاد موقع کندن در بود که « یازهرا» گفت ناگهان ترس عجـیبی به دل در افتاد صاحب روز جزا داشت قیامت میکرد حَسَبُ الاَمرِ علی پرده ز محشر افتاد چارهای جز به درک رفتن و تسلیم نداشت هرکه با خـشـم الـهـی عـلـی در افتاد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها قبل از وفات
ای نـور دیـده من و تـاج سـرم حسین یکدم قـدم گـذار به چـشم تـرم حسین نام تو گـشـتـه زمـزمـه آخـرم حـسیـن بـالا ســر هــمـه تــو دم آخــر آمــدی بـالـین هر شـهـیـد به چـشـم تـر آمدی یادش به خیر آن تب و تابی که داشتم در طـول آن مـسـیر رکـابی که داشتم یک نیـمه روز موی سـیاهم سفـید شد یک نـیـمه روز امـیـد دلـم نـاامـید شد هر دم به یـاد حـنجـر تو گریه میکنم بر زخـمهـای پـیکـر تو گـریه میکنم گـفـتـی به خـیـمهگـاه بـمـانم ولی نـشد گـفـتـم کـنـم فـدای تو جـانـم ولی نـشد منکه به جز تو پشت و پـناهی نداشتم دیـدم تو را غـریب و سـپاهی نداشـتم هر کس رسید راه نفس بر تو بست و رفت بر پیکر تو نیزه خود را شکست و رفت دیدم تو را به سجـده ولی سر نداشتی ای سر بریده کاش که خواهر نداشتی نگـذاشـتـند گـریه بر آن پـاره تن کـنم نگـذاشـتـنـد سـایـهای بر آن بـدن کـنم ما را پس از تو خار شـمردند کوفیان بر روی نیـزه رأس تو بردند کوفـیان دیدی چگونه حرمت زینب به باد رفت وقـتی مـیـان مجـلـس ابن زیـاد رفـت بر عکس کوفه هـلهـله کردند شامیان خـنـده به اشک قـافـله کـردند شامـیان بزم شراب و مجلس اغیار و خواهرت چوب یزید و لعل لب خشک و اطهرت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها قبل از وفات
زیـنــبـم نـائــبــة الــزهــرایـم مـادرم گـفـتـه که بـیهـمـتـایم بـشـنـویـد ارض و سما! آوایم این حـسـیـنـی که بُـوَد، آقـایـم تا که دیده به روی من وا کرد مهر خود را به دل من جا کرد کـوثـر حـضرت کـوثـر هستم زین اَب هـستم و زیـور هستم زیــور فــاتـح خـیـبـر هـسـتـم خطبهام گفت: که حیدر هستم هـمـه دیـدنـد هــنــر دارم مـن مثـل عـباس، جـگـر دارم من ذوالـفـقـار سـخـنـم برّان است یکی از لشکر من طوفان است دشمن از «مردی» من حیران است بیسبب نیست که سرگردان است دیـده هر بـار، حـریف هـمهام پــروش یـافــتــۀ فــاطــمــهام ای بـرادر! بـه دلـم غــم دارم دل سـوزان و قـدی خـم دارم دم آخـــر شــده مـــاتـــم دارم خــاطـراتـی ز مــحــرّم دارم لرزش دستم اگر جلوه نماست یادگاری من از کرب و بلاست هـمـه جـا پـای به پـایت بـودم دائـــمـاً زیــر لــوایـت بـــودم مـثـل یـک کـوه بـرایت بـودم شـاهـد کـرب و بـلایـت بـودم من که بازیـچـۀ تـقـدیـر شـدم از غـم تـو به خـدا پـیـر شـدم روضۀ باز شنیدن سخت است بار بر دوش کشیدن سخت است تلخی آه چـشیـدن سخت است سوی گودال دویدن سخت است دیدم آن جا که چه غوغا کرده بیحـیا، کار خـودش را کرده حنجری سوخته شد بعد از آن جگری سوخته شد بعد از آن مادری سوخـته شد بعد از آن معجری سوخته شد بعد از آن زیـر و رو شد بـدنت با نیـزه تا که شـد در تن تـو تـا نـیـزه وای از آن سفـر شام، حسین! وای از آن مـلأ عـام، حسین! وای از طعنه و دشنام، حسین! وای از سنگ لب بام، حسین! آن دیاری که پُر از بیداد است شام نه، کشور کُفـر آباد است ذرّهای رحـم در آن ناس نبود بیـنـشان عاطـفه بشـناس نبود حرفی از غیرت و احساس نبود کاش آن جا سـر عـبّاس نبـود مـردم شـام به ما سـنگ زدند در عزایت کف و آهنگ زدند
: امتیاز
|
مناجات با صاحب الزمان در شهادت حضرت زینب سلاماللهعلیها
حالا که حرف، حرف بهار است و یار نیست پس هرچه هست بعد زمستان بهار نیست نامش هزار و چارصد و چندمین عزاست عیدی که بیتو میرسد و شرمسار نیست خوشبخت آنکه خانهٔ دل را تکانده است بر فرش خانهٔ دل من جز غـبار نیست هرچـند بهـتر است نـیـایی به شهـر ما ایـنجـا دلـی برای شـمـا بیقـرار نیست نـام تـو بر لب من در دل هـوای غـیـر این راه و رسم عاشقی و انتظار نیست در کــربـلا نـفـس زدهایـم و بــرای مـا دیگـر هـوای هـیچ کجا سازگـار نیست انــدازه تـمــام جـهـان گـریـه مـیکـنی روضه به هر بهانه اگر برقرار نیست زیـنب عـزای پـنـج تـن آل کـبـریـاست بدبخت آنکه در غم او سـوگوار نیست آنــقـدر گـریـه کـرد بــرای بـــرادرش هر کس که دید گفت دگر ماندگار نیست
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها قبل از وفات
لحـظههایِ آخرم شد بیـقـرارم یا حسین رو به قبله میشوم، چشم انتظارم یا حسین آخرش دق مرگِ راهِ تو شوم شکرِ خدا زودتر باز آ ببین در احتضارم یا حسین بعدِ عاشـورا حـرامم شد عزیزا زندگی تا کـنون مانند یک ابرِ بهـارم یا حسین روضهها بر پا شد و من روضه خوانش بودهام از غمِ تو تا قـیامت سوگـوارم یا حسین قصد کردی هر زمان بر دیدنم آیی بگو تا که از شوقِ وصالت سر برآرم یا حسین ای بقربانِ سرت بر خواهرت یک سر بزن تا که در شامات راحت جان سپارم یا حسین یادگارِ مـادرت در بینِ دستانِ من است پیرهنت را رویِ سینه میگذارم یا حسین شاهدم در قتلگه با پیکرت آخر چه شد؟ زجرِ بسیاری کشیدم شهریارم یا حسین تکّـه تکّـه شد تـنت با تیـغ ها با نیـزهها زان سبب تا به کنون زار ونزارم یا حسین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها قبل از وفات
گرچه در قلبِ منی مشتاقِ دیدارم هنوز بهرِ دیدارِ رُخت حسرت به دل دارم هنوز روضهخوانی میکنم در هر شرائط هر کجا با نَفَسهایِ خودم رونق به بازارم هنوز از وداعِ آخرت بدجور میسوزم حسین از همان دم تاکنون سالارِمن زارم هنوز با سرِ بالایِ نیـزه هـمسـفر بودم غریب از تمامِ صحـنهها آشـفـته افکـارم هنوز چه بـلایی بر سـرم آمـد مـیانِ شـهـرها خوب میدانی که من عاجز ز گفتارم هنوز وای از بزمِ شـراب و وای از الـفاظِ بد بعـدِ مـدّتهایِ بسـیاری دلآزارم هنوز کاش میشد تا ببـیـنم رویِ عباسِ عـلی راغـبِ آن قـدّ و بالایِ عـلـمدارم هنوز بستهام بارِ سفر را لحظههایِ آخر است گرچه در قلبِ منی مشتاقِ دیدارم هنوز
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
جلوۀ مُشتـرک حـیدر و زهـرا؛ زینب فیض جاری شده از عـالم بالا؛ زینب نه فقط فخرِ تو؛ فـخـرِ پـدرت هم بوده به تو گـفـتـنـد اگـر زینت بـابـا؛ زینب نیمی از هـیمنۀ تو به خدیجه رفتهست نیـمۀ دیگـر تو رفـته به طـاهـا؛ زینب مـادرت اُمِّأَبـیـهـاسـت از این رو بـاید لـقـب تو بـشـود «سِـرّ أَبیـهـا»؛ زینب مـادرت مـرتـبۀ عـصمت کـبری دارد تو از این رو شدهای عصمتِ صغری؛ زینب کعبه راضیست؛ اگر مَضجع ِتو سَمت خودش بِکـشـد عـقـربـۀ قـبـلـه نـمـا را؛ زینب اشـتـباه است اگر فکـر کـنم در عـالـم فـاطــمـه نـائـبـهای داشـتـه اِلّا زیـنـب مِنّت از هیچ طبیبی نکشم چون که مرا اشک در داغ تو کردهست مداوا؛ زینب سیـنهام را که ببـویـند ملائک در قـبر مینـویـسند به روی کـفـنم «یا زینب«
: امتیاز
|